آواآوا، تا این لحظه: 13 سال و 7 ماه و 28 روز سن داره

دختر نازمون آوا

آوا جونم

سلام آوا جونم مامانی حسابی سرم رو گرم کردی همه کارهات برام عزیز و دوست داشتنیه .....شبا که بابا جون میاد خونه اول از کارای تو  می پرسه و من گزارش تک تک شیرین کاریهات رو می گم. از دیروز یه کار جدید یاد گرفتی و وقتی یه چیزی رو از دستت می گیرم یهو بغض می کنی و جیغ و  گریه راه می اندازی و یا وقتی یه چیزی می دم دستت که یادت بره یه چیز دیگه می خواستی با عصبانیت می اندازی زمین و اصلا ازم نمی گیریش. می دونی این روزها شبیه این شکلکه شدی باور کن زلزله راه می اندازی تو خونه. تازه یه موقع ها هم شروع می کنی با در و دیوار حرف زدن انقدر قیافت دوست داشتنی می شه که نگو.....دیگه تو کل خونه راه پیمای...
30 خرداد 1390

شمال

سلام آوای خوبم  اوایل این هفته چند روز تعطیل بود(چهاردهم و پانزدهم خرداد) که وصل شده بود به جمعه و کلاً سه چهار روزی تعطیلی داشتیم ، ما هم از تعطیلات استفاده کردیم و رفتیم شمال که خیلی هم هوا عالی بود و شما هم با امیر رضا جون و ملیکا جون کلی بازی کردی و همش حواست به بچه ها بود و اصلا رضایت نمی دادی که بخوابی و وقتی خوابت می گرفت خودت انقدر غر غر می کردی و به زور می خوابیدی که نگو...... انگار از دست خودت هم ناراحت بودی... روز اول چون به تاب عادت نداشتی خاله گلناز  می برد و روی تاب می خوابوندت ولی از روزهای بعدش فهمیدی که این تاب هم وسیله بازیه و نمی دونم از ...
19 خرداد 1390

نه ماهگیه ماهکم

سلام عسل مامان خوبی عروسکم؟ نمی دونم الان که این مطلب رو می خونی چند سالته؟ فقط دوست دارم سالم  و سر حال باشی و مثل همیشه دوست داشتنی و مهربون یه داستان کوتاه برات بگم گل دخترم یکی بود یکی نبود غیر از خدای مهربون هیچکس نبود یه دختر کوچولو بود که عروسکش رو خیلی دوست داشت همیشه از اون عروسک خوب مراقبت می کرد اینم عکسشون   دختر بچه کوچولو همیشه دوست داشت یه عروسک واقعی داشته باشه روزگار چرخید و گذشت اون دختر بچه حالا یه عروسک واقعی داشت که براش خیلی عزیز بود و شده بود همه چیز اون و حتی اون عروسک قدیمیه و دوست داشتنی رو هم داده بود به آوا جون قصه ما به سر رسید مامانی به آوا جون رسی...
12 خرداد 1390

چهار دست و پا

سلام گل دخترکم الهی مامان فدات بشه که بلاخره چهارشنبه هفته پیش یعنی4خرداد90 چهار دست و پا هم رفتی و کلی من و خوشحال کردی اینم یه عکس از چند دقیقه پیشت خوبه دیگه جسابی بزرگ شدی و می تونی بری دور و برت رو بگردی ولی بازم بازی با مامان رو خیلی دوست داری و همش می گی پیشت بمونم راستی لپت هم پشه زده که سرخ شده انشالله این پشه ها بترکن هی تو رو نیش می ززن  همون چهارشنبه هم با بچه های کلوب نی نی سایت قرار داشتیم و طبق معمول با یک ساعت تاخیر رسیدیم اونجا آخه من نمی دونم تو خونه چرا اینقدر کار دارم کلی از بچه ها امده بودند و من خودم از دیدنشون کلی لذت بردم وای که چقدر همشون دوست داشتنی ...
7 خرداد 1390
1